تفسیر واقعه سیدمسعود رضوی |
کتابچة شعر کمحجم عمان سامانی به نام «گنجینهالاسرار»، اگرچه متأخر است و در نسبت با دواوین و منظومههای دیگر شاعران پارسیگو، کوچک به نظر میرسد، امّا از حیث تأثیر و رخنه در ذهن و ضمیر و عواطف مخاطبان، یک اثر موفق و بلکه مهم محسوب میشود. البته اهل ادب به محض برخورد با عنوان کتاب، بر غلط بودن ترکیب گنجینهالاسرار تأکید میکنند و حق با ایشان است؛ زیرا «گنجینه» یک کلمة فارسی است ودر این ترکیب اضافی، های پایانی را نباید همچون لغات تازی منقوط خواند و با الف و لام ابتدای «اسرار» ادغام کرد. به جز این مسئله، میباید سه وجه ارزش این کتاب را کاملاً مدّ نظر داشت؛ زیرا در این سه وجه، اثری موفق و مهم محسوب میشود که نمیتوان تأثیر آن را بر آثار مشابه و مخاطبان پرشمار نادیده گرفت: نخست، از حیث جایگاهی که در مرثیهسرایی پارسی، خاصه تعزیت شاعرانه برای شهیدان کربلا دارد و پس از ترکیببند محتشم کاشانی، از معروفترین و پرخوانندهترین آثار در این عرصه است. دوم، از جهت نگاه تأویلی و عرفانی به ساحاتِ معنوی ماجرای هجرت و نبرد و شهادت امام حسین(ع) و یارانش و تشریح آن در یک منظومه عرفانی. و سوم، به لحاظ ارزش آن در ادب و عرفان عامهپسند که از حیث اسلوب و شیوة نظم و ترسیم تصاویر و سرانجام ادغام آنها با معانی عرفانیِ سهلالوصول و قابل فهم برای همگان، اثری ژرف بر خواننده میگذارد و ضمناً از تنزّل در سستیها و اوهام ادبیات عوام نیز نسبتاً برکنار مانده است و این توفیق جالب و قابل تحسینی برای یک اثر محسوب میشود. بی گمان گنجینهالاسرار، یکی از منظومههای لطیف و زیبای عرفانی در شرح وقایع عاشورا و بسط دقایق شهادت امام حسین(ع) و یارانش و ذکرِ اسرارِ پنهانِ این ماجراست که با زبانی فصیح و روان سروده شده است. در این منظومه، شاعر برای بیان رموز عرفانی، واقعه کربلا را تمثیل قرار داده و با طرح برخی از جنبهها و مسائل آن، طبق روایات تاریخی شیعه، مراحل سلوک و ترک تعلقات را تا فنای در خدا که همان معشوق و مقصود نهایی است، بیان میکند. جنبههای بدیع و نوآورانه در این منظومه نیز عمدتاً معطوف به همین مسائل است. در واقع تاریخ مذهبی و مفاهیم عرفانی را تلفیق کرده و دو پدیدة محبوب نزد عامه شیعیان ایرانی را در هم آمیخته و یکجا عرضه کرده است. شاعر علاوه بر اصطلاحات متعارف عرفانی، به گونهای ظریف و با تسلّطی چشمگیر، اصطلاحات عاشقانة ملموس و زمینی شعر فارسی را نیز به سبک نظامی و وحشی بافقی به کار گرفته تا صحنهآرایی کند و الحق در این آرایهها توفیق زیادی داشته است. |
زندگینامه
میرزانورالله عمان ساسانی، فرزند عبدالله، فرزند میرزا عبدالوهاب «قطره» اصفهانی و ملقب به تاجالشعرا و متخلّص به «عمان» بود که در نیمة دوم سدة سیزدهم هجری قمری، یعنی دوران حکومت ناصرالدین شاه زیست و در اوایل سدة بعدی چشم بر این برهوت مادی فروبست. او در سال 1258ق در سامان، از قرای بخش لار در استان چهارمحال و بختیاری، متولد شد و 64 سال زندگی کرد. او شاعری اهل عرفان و ادب و نویسندهای صاحب کمال بود که در همان دوران، تذکرهنویسان و فاضلان دربارة او نقل قولهایی کرده و نکات و توضیحاتی نگاشتند. این یادمانها نشان میدهد که علاوه بر منظومة گنجینهالاسرار، بخشی از شهرت عمان به سبب قصیدة لامیهای است که در مدح مولاعلی(ع) سروده و این چکامه به دلیل اسلوب محکم و بیان فخیم، سخت مقبول طبع مردم صاحبنظر افتاده بود:
به پرده بود جمالِ جمیلِ عزّ وجل
به خویش خواست کند جلوهای به صبح ازل
چو خواست آنکه جمال جمیل بنماید
علی شد آینه، خیرالکلام قلّ و دلّ
من از مفصل این نکته مجملی گفتم
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
به چشم خودبین در آینه مشاهده کرد
بدید خود را بیضدّ و ندّ و شبه و بدل
از آن مشاهده مشهود گشت عشق بدیع
مطوّل است معانی، بیان آن اطول...
میرزا عبدالله، پدر عمان هم اهل شعر بود و با تخلص «جیحون» شعر میسرود. عمویش میرزالطفالله متخّلص به «دریا» و نیای او میرزا عبدالوهاب با تخلّص «قطره» نیز از شعرای مطرح مناطق مرکزی ایران در عهد ناصری بودند و نیز فرزند وی «محیط» سامانی (1290 تا 1355ق) از شاعران معروف همان زمان بود و لقب تاجالشعرا به جز عمان، نصیب فرزند نیز شده است. حتی ماده تاریخ وفات وی را با استفاده از همین لقب سرودهاند: «گفتا به جنان آمد تاجالشعرا عمان» (برابر با 1323)
دیوان بیگی در در حدیقهالشعرا نوشته است که او (یعنی میرزا عبدالله پدر عمان) را ملاقات کرده؛ اما حالا اسمش را از یاد برده است و تا سال 1295 هم از حیاتش با خبر بود و نمونههایی از شعر او را نقل میکند که نشاندهنده ذوق و قوت طبع اوست؛ از جمله این دو بیت:
ای که ز چهر حقنما، کوکب صبح روشنی
وز سر زلف دلربا، روز سیه کن منی
گفتمت از فروتنی، رام کنم به خود ولی
سرکشیات فزون شود، هرچه کنم فروتنی
(حدیقه، ج 1، ص 620)
جد عمان، میرزا عبدالوهاب (با تخلص قطره) نیز شهرتی داشته و باز هم صاحب حدیقةالشعرا (ص1434)، ذیل حرف ق و با عنوان «قطره چهار محالی اصفهانی» در باره او چنین آورده است: «اسمش میرزا عبدالوهاب، پدر میرزا لطفالله متخلص به دریاست...» از این عبارات معلوم می شود که عموی عمان هم شاعر بوده و دیوان بیگی درباره او هم جداگانه مطالبی نوشته است. بعد ادامه میدهد: «جناب امیرالشعرا از او تمجید کردهاند و میفرمایند مداح خاقان مبرور فتحعلی شاه و شاهزاده محمود میرزا بوده و بیست هزار بیت دیوان دارد و کتابی دارد به بحر تقارب و مسمی به فتحنامه، که در فتوحات مختار به نظم آورده، قریب بیست هزار بیت هم در غزوات و فتوحات حضرت رسالت و شاه ولایت(ع) نظم کرده.»
در ادامه، دیوان بیگی برخی از اشعار او را از انجمن خاقان و سفینهالمحمود نقل میکند؛ از جمله این دو بیت که فکر میکنم در مدح شاهزاده محمود میرزا سروده باشد:
شده غنچه چنین خندان، میان ساحَتِ بستان
زند تا بوسهها شادان، به دست خسرو والا
شهِ جم رتبه محمود آن همایون سایة یزدان
که راز سینه کیهان بود بر رای او پیدا
واضح است که شاعر قابل و مقبولی نبوده و ابیات فوق هم تقلیدی فرودستانه از عنصری است و شاید سایهای از سبک برخی قصیدهسرایان مکتب بازگشت و همروزگار این شاعر در سرودههایش دیده شود. به هر حال برای فهم ذائقة شعری در آن دوران و آن دیار، این ابیات از بحر تقارب او که باز هم تقلید ضعیفی از شاهنامه استاد توس است، نقل میشود:
مهانِ جهان پیش تختش به پای
به سر برش فر همایون همای
به آرام کوه و به جنبش سپهر
به جوشش چو دریا، به تابش چو مهر
و در جای دیگری به پیروی آشکار از شاهنامه سراید:
به زه کرد چاچی کمان را دلیر ز ترکش درآورد پرنده تیر
خلاصه این گونه تقلیدها، بهویژه از شاهنامه، که کتاب محبوب بختیاریها بوده و هست، بسیار دیده میشود؛ مثلا در تقلید از بیت معروف فردوسی در داستان اشکبوس که فرمود:
ستون کرد چپ را و خم کرد راست
خروش از خم چرخ چاچی بخاست
شاعر هم به وجد آمده و اقتباس کرده و بیتی سروده است که اصلاً مجالی برای قیاس باقی نمی گذارد:
خروشی برآمد ز چاچی کمان چو هنگام زادن خروش زنان
به هر حال، صاحب حدیقه الشعرا درباره دریای چهارمحالی، عموی عمان نوشته است: «اسمش میرزالطفالله، خلف میرزا عبدالوهاب (یعنی نیای عمان) است (که ذکرش رفت)، نسبت به اقران خود رتبه استادی داشته و صاحب کمال و احوال و اخلاق بوده.» سپس دیوان بیگی چون ابیاتی از او سراغ نداشته، عاجلا از مجمعالفصحای رضاقلی خان هدایت چند بیتی نقل میکند. استاد فقید دکتر نوایی ذیل همین مطلب، از مکارمالآثار این عبارت را نیز در باره یکی دیگر از فرزندان عبدالوهاب آورده و بر دقت تحقیق افزوده است: «نامش نصرالله، فرزند عبدالوهاب قطره است و در سال 1240ق در قریه سامان این ناحیه متولد شده است. از جمله اشعارش این ابیات است که گویا در مدح محمدشاه سروده شده:
زد سراپرده اجلال به صد جاه و جلال
شاه بر دامن البرز به فیروزه فال
بخ بخ ای پردهسرای مَلِکِ مُلک ستان
آسمانِ دگرستی تو بدین عزّ و جلال
همین اشارات کافی است و ما از این جهت در ضمن بررسی زندگی و شعر عمان بدان اشاره کردیم که برخی سنتهای شاعرانه را در این سامان و این خاندان و این دوران مدّ نظر داشته باشیم؛ سنتی کم شناخته درغرب مرکزی ایران، یعنی جنوب لرستان و چهارمحال و بختیاری و شمال غربی اصفهان که خاستگاه و زیستگاه اقوام لرِ بزرگ، یعنی بختیاریهاست و آنها از قدیمترین و وفادارترین و شریفترین اقوام ایرانی در طول تاریخ بودهاند. غالبا شعر و موسیقی فولکلور بختیاری که در ترانههای ایشان به زبان محلی متجلی است، شناخته شده و کمتر نسبت به سنن و محافل شعری و ادبی بختیاریها توجه شده است.
یکی از محفلهای ادبی در اصفهان، «انجمن ابوالفقرای اصفهان» بود که عمان از اعضای سرشناس و اصلی آن محسوب میشد و به همت و اعتبار ملامحمدباقر اصفهانی، معروف به «ابوالفقرا» تا سال 1286ق برقرار بود. در این سال ابوالفقرا درگذشت و عمان که شاعری جوان بود، در این محفل بسیار مقبول و مورد توجه قرار گرفت. عمان در قصیدهای با عنوان «انجمنیه» (و این هم از همان ترکیبهای برساخته عمان و شعرای عهد قجر است!) تخلص تعدادی از شاعران حاضر در این محفل ادبی را ذکر میکند؛ از جمله: «مسکین، پرتو، افسر، بقا، آشفته، عنقا، فرح، ساغر، پروین، دهقان، و...» با مرگ ابوالفقرا ، جلسات هفتگی انجمن به منزل ملکالشعرا عنقا منتقل شد.
مرحوم استاد علامه جلالالدین همایی در مقدمه «دیوان طرب»، به نقل از مرحوم سُها و بعضی از بزرگان شعرای اصفهان نوشته است که عمان سامانی قصیده معروف لامیه در مدح امیرالمومنین علی(ع) را که ذکر کردیم، در همین زمان سروده و در یکی از جلسات منزل عنقا خوانده است.
عمان آثار متعددی دارد که جملگی به شعر یا درباره شعر است؛ همچون: «معراجنامه» و «دیوان اشعار» که به نوشته حسین آهی، در برگیرنده ده دوازده هزار بیت است (کیهان فرهنگی، سال 1362، شماره 7). و نیز تذکرهای با عنوان «مخزنالدّرر» یا «سفینهالدّرر» در ترجمه حال شعرای چهار محال بختیاری که با نثری منشیانه و روشی مصنوع و متکلف، به سبک تذکرههای دوره بازگشت نگارش شده و مقام عمان را در نثرنویسی هم نشان میدهد.
مرحوم استاد همایی که در قصبه سامان با «محیط سامانی» (فرزند یا نوه عمان) دیدار و گفتگو کرده، نسخههای خطی و مکتوب دیوان و آثار عمان را دیده و درباره اصل آنها (در مقدمه دیوان طرب) توضیح و خبر داده است. این آثار در سنوات اخیر، همراه با کتب و مقالاتی درباره زندگی و خاندان و کیفیت اشعار عمان سامانی، به همت اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرکرد در چهارمحال بختیاری انتشار یافته و همایشی نیز برای بزرگداشت وی برگزار شده است.
عمان سامانی را در نجف اشرف دفن کردند. او در شب سهشنبه 12 شوال سال 1322ق درگذشت. مدتی پیکرش در مسجد جامع سامان دفن شد؛ اما به وصیتش عمل کردند و آن را به نجف منتقل کردند. در لغتنامه دهخدا آمده است که: او «در وادیالسلام نجف دفن شد.»
منطقه سامان
سامان، نام یکی از قریههای مهم در چهارمحال و در سمت شمال غربی شهرکرد واقع شده است. تاریخ این منطقه، همچون تاریخ اغلب کوچنشینان ایران مبهم است و طبعاً جزئی از تاریخ بختیاریهاست؛ اما به طور کلی در سرزمینهای محل سکونت یا کوچ بختیاریها مرکزیت و اهمیت زیادی دارد.
در کتاب مرآتالبلدان ناصری آمده است: «سامان سیصد خانوار جمعیت ملکی اربابی، دارای باغات بسیار و هفده مزرعه دارد که از چشمه و قنات و رودخانه مشروب میشود. هر سالی دویست خروار بذرافشان آنجاست. مالیات آنجا 510 تومان، نه نفر سرباز و سه حمام دارد. دارای مسجد و آسیاب است. پیشنماز آنجا ملاعلی نامی است. قناتی دارد موسوم به لق دنبه. گویند اگر قنات مزبوره، زن نداشته باشد، آبش خشک میشود؛ به این معنی که زنی به اسم قنات باید عقد نمود و آن زن، شوهر دیگر نباید داشته باشد و اقلاً ماهی یک دفعه تابستان و زمستان در آب قنات فرو رود و اگر این کار را کردند، همیشه آب قنات جاریست و اگر عقد نکنند، آبش خشک میشود!»(ورق 81)
در کتاب جغرافیا و تاریخ چهارمحال و بختیاری، در وصف این اقلیم در دهههای نخستین سدة چهارده هجری شمسی آمده است: «قصبه سامان در مرز بین لنجان و چهار محال است. سابقاً قلعهای بیش نبوده و عدهای ایلنشین از قلعهای که مرغک نام داشته، در این محل آمده و طایفه دیگری هم به این سرزمین روی آورده و مشغول ساختن خانه و عمارات و تشکیل دهکدهای را که اینک آثار قلعه و خرابه آن در دامنه کوه شیراز نمایان است، دادهاند. این قصبه نسبت به دهات اطراف قابل اهمیت است.
حدودش از طرف شمال به زایندهرود، تقریباً به پل زمانخان، از مشرق به ... مساحت ساختمانی این قصبه در حدود دو و نیم کیلومتر مربع و مساحت زمینهای آن با مساحت باغاتش نزدیک به 96 کیلومتر مربع است... اراضی این سرزمین بسیار مصفا و چشمههای آبش در صافی و گوارایی در عالم طاق، و وفور اثمارش خاصه انگور شهره آفاق است. غالب ایام سال سبز و خرم و مناطق دلنشین و فرحانگیز دارد... کلیه مزارع و باغات و اشجار آن به وسیله قنوات و چشمهها مشروب میشود... آب و هوای معتدل و تقریباً هر چهار فصل را داراست... محصولات این قریه بیشتر انگور و جو و گندم است و مصنوعات محلی بیشتر قالی بافی است که به وسیله زنان و دختران این قصبه بافته میشود... مردمانش اغلب با استعداد و دارای ذکاوت و فراست خداداده و بیشتر به شغل زراعت مشغولاند...» (صص 99 و 100)
شاعران سامان
به جز این مسائل، سامان به یک چیز دیگر شهره است و آن کثرت و قوت شاعران و شعرهایی است که برخی مردمان با فرهنگ و صاحب ذوق سرودهاند. برخی از آنها را که منسوب و خویشاوند عمان بودند، ذکر کردیم. یکی دیگر از شعرای چیرهدست سامان که شهرتی دارد، دهقان سامانی است و استاد همایی ـ اعلیالله مقامه ـ در مقدمه دیوان طرببن همای شیرازی، نیای دانشور و شیرین سخن خود، درباره دهقان مطالبی آورده است؛ از جمله:
«دهقان سامانی، نامش ابوالفتح سیفالشعرا، ناظم مثنوی هزار دستان و صاحب دیوانی که در اصفهان طبع شده است. وفاتش 1326ق، مدفنش در قریه سامان است؛ ماده تاریخ وفاتش را نیز چنین سرودهاند: از داس اجل گشت درو حاصل دهقان.» (دیوان طرب، پاورقی مقدمه ص93)
در جای دیگر از همان کتاب نیز گوید: «دهقان... صاحب منظومه مثنوی هزاردستان و دیوان قصاید و غزلیات که هر دو به طبع رسیده است؛ نامش ابوالفتح از اهالی قصبه سامان جزو توابع اصفهان است. شاعر طبیعی بود. از خط و ربط و سواد چندان بهره نداشت. از نعمت متانت و حصافت عقل نیز محروم بود؛ اما در شاعری موهبتی خداداد داشت. در آغاز امر، به پایمردی ملکالشعرا محمد حسین عنقا، به دربار ظلّالسلطان ـ حاکم اصفهان ـ بار یافت و لقب سیفالشعرا با وظیفه دیوانی به وی داده شد. راقم سطور از قیافة وی شبحی به خاطر دارم که در حجره مدرسه ملا عبدالله پیش مرحوم والد میآمد و با آهنگی گران و خشن شعر میخواند. در ژولیدگی و رثاثتِ اندام و کسوتِ ظاهر، شبیه لُری ساربان؛ اما شعرش در هفتم آسمان. راست گویی مصداق همان تعریف بود که صاحب چهار مقاله از فرخی کرده است...
دهقان سامانی در قطعه ذیل، اسامی چندتن از شعرای اصفهان را ذکر میکند که با وی آشنایی و دوستی داشتهاند؛ بعضی مثل ثمر و طغرل، جزو شاگردان تربیت شدة خود او بودند. بعضی مانند شهاب و مسکین در جزو اساتید طبقة جلوتر و بالاتر از خود او محسوب میشدند:
حلقة اهل صفا، طغرل و بیضا و ثمر
هیچ از این گمشده احوال نپرسید خبر
به نظر هیچ نیارید که دهقانی بود
بفکندید چرا مخلص خود را ز نظر
برسانید سلامم به شهاب و مسکین
پرتو و الفت و سلطانی و یاران دگر»
(دیوان طرب، صص 6ـ245)
به جز اینها، نیکزاد امیرحسینی، شرح احوال و نمونة اشعار چند شاعر دیگر از اهالی سامان را نیز در کتاب خود آورده است؛ از جمله: میر احسن سامانی و عبدالرحیم بن محمد صادق (متخلص به نیسان) و میرزا جواد (متخلص به سامانی دوم) و عبدالله بن نورالله (متخلص به محیط) و اسماعیل بن آقاخان (متخلص به افلاکی) و شاعران دیگری همچون: غنیخان سامانی، درویش، سیار، کامران، شیخ، اسدالله سامانی، میرزا علیخان سامانی، عبدالوهاب بن عبدالله (متخلص به عمانی) و عدهای دیگر که جملگی از اواسط عهد قجر تا اواسط روزگار پهلوی زیسته و شعر گفته و خواندهاند.
همین مقدار برای درک حال و هوای اقلیمی و ادبی این منطقه کافی است. حقیقتاً قریة کوچک سامان جزو نوادر قرا و مناطق ادبخیز و فرهنگپرور، با چنین مایه و پایهای از شاعران و صاحبان ذوق است. عمان بر بستر چنین سنّتی بالید و در نظم و قواعد آن از خویشان و همشهریانش فراتر رفت؛ چنان که «گنجینهالاسرار» او بارها منتشر شده و حتی شروح و توضیحات چندی بر آن نگاشتهاند و به لطف همین اثر، دیگر آثار و شروح احوال و آرای وی نیز توسط علاقهمندانش تحریر و منتشر شده و مجالسی نیز برای گرامیداشت نام و خاطرهاش برگزار کردهاند.
در پایان این قسمت و در تکمیل افاضات مرحوم استاد همایی فقید، چند بیتی از یک غزل دهقان سامانی را میآوریم:
باده زنم، روزگار اگر بگذارد
گردش چشم نگار اگر بگذارد
پای به سالی به اختیار گذارم
گریة بیاختیار اگر بگذارد
دست بر آن زلف بیقرار برآرم
عشق تو، بر من قرار اگر بگذارد
من دگر از خانه، راه دشت نگیرم
جنبش باد بهار اگر بگذارد
از بر تیرم گریختن بود آسان
غمزة آن شهسوار اگر بگذارد
بانگ مؤذّن مرا کشد سوی مسجد
نالة جانسوز تار اگر بگذارد
پای دل از حلقة جنون به در آرم
سلسلة زلف یار اگر بگذارد
توبه کند پیش پیر صومعه، دهقان
مغبچة میگسار اگر بگذارد
***
نکتهای در باب ترکیب نادرست گنجینهالاسرار گفتیم. برخی علاقهمندان به عمان، گفتهاند که عنوان اصلی با یای بدل از کسره در مضاف گنجینه خوانده میشود؛ یعنی «گنجینه اسرار».
دیوانبیگی در حدیقهالشعرا، دربارة سواد عربی عمان، به احتمال و اجمال سخن گفته است: «حال ایشان را همین قدر تقریر کردند که فیالجمله عربیت دارد.»(ص1226) حق هم داشته است؛ زیرا دقت در شکل و محتوای اشعار عمان برخی سهوها را به خواننده نشان میدهد. گذشته از این، نوعی واژهسازی به صیغه و صرف عربی، از واژگان پارسی، در میان شاعران بختیاری رواج داشته و آن را عیب نمیدانستهاند؛ مثلاً «قصیدة اسبیه» از نیسان سامانی و قصیدة معروف به «گلیمیه» سرودة اسماعیلبن آقاخان معروف به افلاکی؛ لذا نباید از این نوع سهلگیری و اغلاط و سهوها در آثار عمان تعجب کرد.
تأثیر شاعران سلف
باتوجه به آثار و اشعار عمان، تردیدی نمیتوان داشت که وی آثار شاعران سلف، خاصه قصاید و آثار سبک خراسانی، منظومههای عاشقانه نظامی و آثار مولانا و عطار و غزلیات حافظ و سعدی و دیوان شمس و نیز آثار شاعران سبک وقوع نظیر وحشی و محتشم و بهخصوص شعر عرفانی مکتب شاهنعمتالله تا صفیعلیشاه و عرفای دورة قاجار تأثیر گرفته است. در این میان قطعاً مثنوی حضرت مولانا را به خوبی میشناخته و بسیار خوانده بوده است.
باتوجه به آنچه در احوال عمان نوشتهاند و از محتوای اشعارش برمیآید، او گرایشهای آشکار صوفیانه داشته و به مکتب تصوف نعمتاللهی وابسته بوده و در آن آموزش دیده است. گویا هنوز برخی اولاد و احفاد وی بر همین طریقت سلوک میکنند.
نیکزاد امیرحسینی نوشته است: «...سخنوری است عارف و کامل... این شاعر عارف مسلک ذوقش به سیرو سلوک مایل و در خدمت مرحوم آمیرزا محمدهادی به فقر مشرف میشود و اشعارش اغلب عارفانه است و گنجینهالاسرارش شاهد بر مدعا ... بزرگترین آثار فکری و ذوقی اوست که چاپ شده و در نزد عموم و به خصوص عرفا شهرتی به سزا دارد و به روش مرحوم حاج میرزا حسن صفیعلیشاه اشعار زیادی در مرثیة شهیدان کربلا سروده...» (جغرافیا و تاریخ چهارمحال و بختیاری، ص 103)
گنجینهالاسرار عمان، بیشک تحت تأثیر «زبدهالاسرار» صفیعلیشاه سروده شده و آن به لحاظ فضل تقدم در رویکرد عرفانی به واقعة عاشورا، سرمشق عمان بوده است. تأویلهای عرفانی صفی، البته پیچیدهتر و زبان و آموزههایش برای اهل مدرسه مناسبتر است؛ اما سرودههای عمان با آنکه در همان وزن مثنوی (فاعلاتن فاعلاتن فاعلات) است و در موضوع و رویکرد تأویلی، یا به اصطلاح مکتب عرفانی (سلسله و طریقت)، همان راه صفیعلیشاه را در زبدهالاسرار پی گرفته، اما سهلتر و شیرینتر و عامهفهمتر است و شعرهایش نیز بی شک مقبولتر افتاده است.
عطا کریم برق، نویسنده کتاب جستجو در احوال و آثار صفیعلیشاه (تهران 1352)، به این نکته اشاره کرده است که: «صفی علاوه بر اینکه این اثر را بر وزن مثنوی [مولانا] سروده، از آن بسیار بهره برده است.»(ص 74) لذا می توان مدعی شد که در پی سنت دامنهدار و تمثیلگرای عرفانی در شعر فارسی، که بسیار غنی و پرمحتواست، این منظومههای متأخر نیز خلق شده و غالباً نظر به مراتب سلوک و احادیث عرفانی یا مقامات و احوال عارفانه و منازل و مدارج تصوّف دارد؛ مثلاًعمان در تفسیر حدیث معروف قدسی: «کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اُعرف، فخلقت الخلق لکی اُعرف» سروده است:
کیست این پنهان مرا در جان و تن؟
کز زبان من همی گوید سخن
این که گوید از لب من راز کیست؟
بنگرید این صاحب آواز کیست
در من این سان خودنمایی میکند
ادعای آشنایی میکند...
زیبایی و روانی اشعار، به اضافة تمثیل عاشورا و مبارزه و شهادت امام سوم(ع) سبب شده تا علمایی نظیر آیتالله حسنزادة آملی و مرحوم استاد مطهری نیز که معمولاً با طریقتهای متأخر تصوف و سلسلهها و اقطاب آن میانة خوشی ندارند، اثر عمان را با تحسین و ستایش یاد کنند. استاد مطهری در حماسة حسینی نوشته است: «برداشت عمان سامانی یا صفیعلیشاه از این نهضت، برداشتهای عرفانی، عشق الهی، محبت الهی و پاکبازی در راه حق است که اساسیترین جنبههای قیام حسینی جنبة پاکبازی در راه حق است.» (گزیدههایی دربارة عاشورا و فرهنگ عاشورایی، ص 81)
***
علامه دهخدا ذیل معرفی عمان سامانی، خبر داده که دیوان او در هند هم بارها به چاپ رسیده است. ما در هنگام نگارش این مقاله، از دو چاپ آن که با تصحیح و مقدمه و توضیحاتی همراه است، بهره گرفتهایم:
1ـ به تصحیح و مقدمه و تعلیقات محمدعلی مجاهدی، مؤسسه مطبوعاتی مجاهدی، 1345 و
2ـ به کوشش و مقدمه فریدون حداد سامانی، نشر عمان 1372.
عمان در منظومه گنجینهالاسرار، نوعی مجلسخوانی و روایت، بر اساس تفسیر و تأویل عرفانی را به خواننده عرضه میکند و چون ذهن خواننده یا شنونده به شدت و با جزئیات، از طریق مجالس روضه و انواع روایات سوزناک، با ماجرای قیام کربلا و شهادت امام حسین(ع) آشناست، به سرعت با اشعار ارتباط برقرار میکند؛ اما عمان هنر خاصی دارد و روایت عینی را به نتایج معنوی و ذهنی پیوند میزند و از آنها، تمثیلهای عبرتآموز و اخلاقی یا خیزشی در جهت سلوک باطنی خلق میکند. از این حیث اثری گسترده بر مخاطبان می نهد و این تأثیر نشانة مهارت و موفقیت او در راه گشایی به ذهن و عواطف خوانندگان گنجینهالاسرار است.
«او در این مثنوی، با برداشتهای ناب عرفانی از جریان عاشورای حسینی، از حربن یزید ریاحی، حضرت عباس(ع)، حضرت علیاکبر(ع)، حضرت قاسم(ع)، به میدان رفتن حضرت سیدالشهدا(ع) و عنانگیری حضرت زینب(س)، سفارش امام حسین(ع) در مورد حضرت سجاد(ع) به حضرت زینب(س)، شهادت حضرت علیاصغر(ع) و بالاخره به میدان رفتن حضرت سیدالشهدا(ع) و جریان شهادت آن ذخیره خداوندی سخن به میان آمده است.» (دائرهالمعارف تشیع، ج1، ص467)
بی آنکه نیازی به سخن بیشتر در معرفی این منظومه زیبا و مؤثر باشد، دو قطعه از اشعار بخشهای مختلف گنجینهالاسرار، و قطعهای از یک نامة او را که نمونة نثر این شاعر عارف مسلک بوده، در پایان این مقال ذکر میکنم:
شرح میدان رفتن سالار شهیدان
دیگرم شوری به آب و گل رسید
گاه میدانداری این دل رسید
روی در میدان این دفتر کنم
شرح میدان رفتن شه، سر کنم
چون که خود را یکّه و تنها بدید
خویشتن را دور از آن تنها بدید
قد برای رفتن از جا، راست کرد
هر تدارک خاطرش میخواست، کرد
پس به چالاکی به پشت زین نشست
این بگفت و برد سوی تیغ دست
ای مشعشع ذوالفقار دل شکاف
مدتی شد تا که ماندی در غلاف
آن قدر در جای خود کردی درنگ
تا گرفت آیینة اسلام زنگ
هان و هان ای جوهر خاکستری
زنگ این آیینه میباید بری
من کنم زنگ از تو پاک، ای تابناک
کن تو این آیینه را از زنگ، پاک
من تو را صیقل دهم از آگهی
تا تو آن آیینه را صیقل دهی
عنان گیری حضرت زینب(س)
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
سیل اشکش بست بر شه راه را
دود آهش کرد حیران شاه را
در قفای شاه رفتی هر زمان
بانگ مهلاً مهلاًاش بر آسمان
شه سراپا گرم شوق و مستِ ناز
گوشة چشمی به آن سو کرد باز
دید مشکین مویی از جنس زنان
بر فلک دستی و دستی بر عنان
زن مگو، مردآفرین روزگار
زن مگو، بنتالجلال، اُخت الوقار
زن مگو، خاک درش نقش جبین
زن مگو، دست خدا در آستین
پس ز جان بر خواهر استقبال کرد
تا رُخش بوسد، الف را دال کرد
همچو جان خود در آغوشش کشید
این سخن آهسته بر گوشش کشید:
کای عنانگیر من آیا زینبی؟
یا که آه دردمندان در شبی؟
پیش پای شوق، زنجیری مکن
راه عشق است این، عنانگیری مکن
با تو هستم جان خواهر، همسفر
تو به پا این راه پویی، من به سر
مِعْجَر از سر، پرده از رخ وا مکن
آفتاب و ماه را رسوا مکن
هر چه باشد، تو علی را دختری
ماده شیرا، کی کم از شیر نری؟
با زبان زینبی شاه آنچه گفت
با حسینی گوش، زینب میشنفت
قابل اسرار دید آن سینه را
مستعدّ جلوه آن آیینه را
آفتابی کرد در زینب ظهور
ذرهای زان، آتشِ وادی طور
دید تابی در خود و بیتاب شد
دیدة خورشیدبین پر آب شد
نامهای به برادر
ای نور چشم، سخنی است گوش کن: خدایت خیر دهاد و دولتی بیمنّت و کوشش خیر! چندت جهالت رهزن عقل است. ضلالت دشمن هوش، نخوت پردة چشم است. غفلت پنبة گوش. آدمیت نه به خوردن و خوابیدن است و انسانیت نه به سرِ زلف تابیدن. خواهی کامل انسان شوی و محسود سایر همجنسان، خدا را عبادت کن و بندگان را تواضع عادت. پیرو پیران باش و مرید روشنضمیران. از صحبت دیوسیرتانِ آدم صورت و مظهران حسد و کسورت که در یک نفس هزار فساد انگیزند و از کیفر بارخدا و خشیّت ائمة هدی نپرهیزند بپرهیز.
بر دامان آدمصورتان فرشتهسیرت و مظهران دانش و بصیرت که آب حلم بر آتش عناد ریزند و جز به حبلالمتین توکل و توسّل نیاویزند، بیاویز. از نشستن در خانه و شنیدن صحبتهای زنانه که نه رسم جهانگردان و نه شیوة جوانمردان است، اجتناب و لب از خندههای بیموقع که در چندین موضع دیدم و نپسندیدم، سدّ باب کن. این شیوه را از اهل ادب اکتساب کن...
نه اینکه ناخوانده، ترکجوشی و سرکه فروشی آغاز؛ بخوان و بسنج، مپیچ و مرنج. عبارات دلاویزش را آویزة گوش کن و به جز اینان هر چه خواندهای، ترک و فراموش. یالیت قومی یعلمون بما غفرلی و جعلنی منالمکرمین.
شربتی خوردم ز «الله اشتری»
تا قیامت تشنگی ناید مرا
کنونم اگر هم شوخ کنشتی است، دل نرباید و اگر حور بهشتی است، صورت دیوار نماید. گاهگاه که بیکاری و از خوردن و گفتن و شنیدن فراغت داری، از دو کار یکی را برگزین و اختیار کن: دولت گرت هواست، یکی زین دو کار کن: یا به شغل زرع و غرس باش، یا به کار مشق و درس. خودرای محروم از ادیب و هرزهدرای دولت بینصیب مباش.»
منابع:
1ـ لغتنامة دهخدا
2ـ گنجینهالاسرار، با تصحیح و مقدمه و تعلیقات محمدعلی مجاهدی، مؤسسة مطبوعاتی مجاهدی، تبریز، 1345
3ـ گنجینهالاسرار، به کوشش و مقدمة فریدون حداد سامانی، نشر عمان 1372
4ـ مرآتالبلدان ناصری، محمد حسن خان اعتمادالسلطنه، چاپ سنگی، طهران، دارالطباعة دولتی، 1294ق
5ـ گزیدههایی دربارة عاشورا و فرهنگ عاشورایی، نشر شهادت، قم، 1369
6ـ جغرافیا و تاریخ چهارمحال و بختیاری، کریم نیکزاد امیرحسینی، چاپخانة گیتی، 1331
7ـ دائرهالمعارف تشیع، زیر نظر احمد صدر حاج سیدجوادی، نشر شهید سعید محبی، 1384، ج11
8ـ دیوان طرب، با مقدمه و حواشی استاد علامه جلالالدین همایی، کتابفروشی فروغی، 1342
9ـ حدیقهالشعرا، میرزا احمد دیوان بیگی، به تصحیح دکتر عبدالحسین نوایی، تهران 1364
10ـ فرهنگ ادبیات فارسی، محمد شریفی، نشر نو و معین، 1387
11ـ زبدهالاسرار، صفی علیشاه، انتشارات صفیعلیشاه، 1333
12ـ جستجو در احوال و آثار صفی علیشاه، عطا کریم برق، تهران 1352
13ـ کیهان فرهنگی، سال 1362، شماره 7.
باسلام
امیدوارم خداوندیگانه پاداش این روشنگری عارفانه راکه گویای بخشی ازرخدادحماسه حسینی درسرزمین کربلااست رابشما ارزانی فرماید. علی سهرابی -١٣٩٥/٧/٢٠